۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

زندگینامه و آثار علی لاری کرمانشاهی


علی لاری کرمانشاهی (۱۳۲۴ در کرمانشاه - ۱۳۸۸ در کرمانشاه)، نویسندهٔ داستان‌های کوتاه و رمان بود. وی از نویسندگان نسل دههٔ ۴۰ و ۵۰ ایران بوده و آثارش نمونه‌هایی از ادبیات کارگری و نیز ادبیات اقلیمی مناطق کردنشین ایران به شمار می‌آیند.
لاری کرمانشاهی در سال ۱۳۲۴ در کرمانشاه به دنیا آمد. از کودکی ذهنی کنجکاو داشت. از همان ابتدای نوجوانی شروع به کار در کارخانه‌های صنعتی نمود و به یک صنعتگر بزرگ تبدیل گشت و در همان دوران نوجوانی با ادبیات آشنا شد و به نوشتن پرداخت. نخستین کتاب لاری «وق‍ت‍ی‍ک‍ه ش‍ک‍وف‍ه‌ه‍ا م‍ی‌ش‍ک‍ف‍ن‍د و زم‍ان‍ی‍ک‍ه ب‍رگ‍‌ه‍ا م‍ی‍ری‍زن‍د» بود که با نام مستعار «شکوفه لاری کرمانشاهی» هنگامی که ۱۶ ساله بود، در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید. لاری پس از انقلاب ۵۷ تنها موفق به چاپ یک کتاب شد و در سال ۱۳۷۰ «برفابه‌های بهاری» را به چاپ سپرد. این اثر به عنوان نشان‌دهندهٔ دوران افول ادبیات اقلیمی فارسی منطقهٔ کرمانشاه شناخته شده‌است. وی در تابستان ۱۳۸۸ در کرمانشاه درگذشت. دستنوشته‌های زیادی از وی به جای مانده که رمان‌های ناتمام وی را شامل می‌شوند. یکی از این رمان‌های ناتمام «تنهایی رئیس‌جمهور» نام دارد که به شرح زندگی قاضی محمد، رییس‌جمهور جمهوری کردستان آزاد می‌پردازد.
از او کتابهای بسیاری که بیشتر آنها مربوط به پیش از انقلاب است به جای مانده که می‌توان به کتاب‌های: شکوفه ها(رمان) فردا حمله آغاز می‌شود (رمان) کوماین (مجموعه داستان) غروب بینوایان (رمان) کارگران (رمان) بی بی خانم (رمان) کوچ ناشکیب (رمان) قلبم را به خاک بسپارید (مجموعه اشعار) و چشم علفیها (رمان)اشاره کرد.
کتاب وی که پس از انقلاب اجازه انتشار یافت رمان برفابه‌های بهاری بود.
رمان دو جلدی تنهایی رئیس جمهور (مربوط به زندگی قاضی محمد) رمان دو جلدی هزارپا رمان دَبور، رمان فراسوی شب و چندین کتاب که با درگذشت وی ناتمام باقی ماند.
ایشان در سی و یک اردیبهشت سال ۱۳۸۸ در حالی که با ناملایمات زندگی دست و پنجه نرم می‌کرد زندگی را بدرود گفت.
او هم خوب و بد، زشت و زیبا و تلخ و شیرین این دنیا راواگذاشت و رفت. لاری کرمانشاهی را می‌گویم، نویسنده و خاطره برانگیز دهه‌ی چهل در کرمانشاه، نویسنده‌ی رمانتیک سالهای از دست رفته و وقتی که شکوفه‌ها می‌ریزند، غروب بینوایان... آخرین کتابی که انتشارات شباهنگ در تهران از او منتشر کرد و خیلی زود نایاب شد و این قلمزن نقدی تحت عنوان گامی به پیش بر آن نوشت، اتوبیوگرافی زندگی خود نویسنده بود در قالب رمانی شیرین و قدرتمند که نقاش بزرگ معاصر حیدر زاده طرح روی جلد آن را کشید...
لاری کرمانشاهی بعد از انتشار برفابه‌های بهاری به چنان غنای روحی و بی‌نیازی درونی رسیده بود که دروازه‌های رسانه‌های خبری را بر روی خود بست و برخلاف یک عده که دنبال شهرت و نام و آوازه می‌دویدند و تن به هر خفتی می‌دادند، در انزوای گوشه‌ی کتابخانه‌اش پناه بُرد و در انبوه مطالعه غرق شد و در زمینه مطالعه به رود جاری بزرگترین نویسندگان جهان پیوست: دنیای بالزاک و شولوخف و تولستوی و جان اشتاین بگ... در روزگاری که یک عده قلمزن کم مایه یا تهی مایه، به مدد تبلیغات رسانه‌ای به هر قیمت کالاهای ناچیز خود را به زعم خود در شهر کوران معرفی می‌کردند، لاری، همچون یک نویسنده واقعی غرق در مطالعه و متاسفانه گرفتاریهای زندگی شد. آخرین باری که او را از پشت شیشه‌های تاکسی در خیابانهای کرمانشاه دیدم، بسیار با نشاط و سرحال بود. اما او بدجوری خودر ا گرفتار مسائل اقتصادی کرده بود.
او چه در تهران و چه در کرمانشاه استاد بی‌بدیل صنعت تراشکاری بود و شاگردان موفقی در این صنعت تربیت کرد و در جنگ هشت ساله، زیر هجوم ویرانگر آتش موشک و بمب‌ریزانهای هوایی، در پشت جبهه مردانه ایستاد و به خدمت در این عرصه مشغول شد. اما، مثل هر نویسنده‌ی واقعی، دنیای راستین او، دنیای داستان بود، دنیای کتابخانه‌ای که غول‌هایی چون داستایوسکی، چخوف و دیگر استادان مسلم داستان‌نویسی در آن می‌زیستند. این صنعتگر بی‌همتا و خلّاق، کار روزانه‌اش که تمام می‌شد تازه کار اصلی‌اش که نوشتن بود آغاز می‌شد.چه زمانی که از نزدیک در کنار او بودم و چه این اواخر که از او دور بودم، در جریان کار و زندگی این نویسنده‌ی قدرتمند کرمانشاهی بودم چرا که همه‌ی آثار منتشر شده و منتشر نشده او را خوانده بودم و طرح کامل و روشنی از زندگی هنری وداستانی او داشتم. متأسفانه آثار مهمی که او نوشته، منتشر نشده است، آثاری همچون تنهایی رییس جمهورو رمان دَبور و دیگر آثار...
چه می‌دانم! آیا می‌پنداشت همچون دوران جوانی‌اش انتشارات معتبری مثل پنگوئن سراغ او می‌آید و آثار پخته دوران خردورزی او را منتشر خواهندکرد؟ چقدر به ماندن خودش در این دنیای پست پر از گرفتاری‌های مبتذل و عصب‌کش مادی باور داشت؟ آیا هرگز به ذهنش خطور می‌کرد در غربت تهران، او که همچون درخت رشیدی بود، ناگهان قلب هنر پرورش از کار بیفتد و ذهن قصه سازش به ابدیت جاری بپیوندد و حتا فرصت خداحافظی نداشته باشد؟
او خودش را از جنجالهای تبلیغاتی کنار کشاند و گذاشت که یک عده همچنان در جاده‌های خودخواهی و خودنمایی بتازند و زیر پوشش تبلیغات و حمایت جریانهای مشکوک و میان تهی کالاهای بی‌مقدار خود را به معرض تماشا بگذارند... اما فقط یک نویسنده واقعی مثل او می‌توانست از عرصه‌ی هیاهو کنار بکشد و در خلوت هنرمندانه و انزوای سیاه، دنیای داستان نویسی قلم برتخم چشم زند و همچنان، تا آخرین لحظات زندگی بنویسد و خوشبینانه منتظر روزی باشد که شرایط عوض شود و جامعه قدر و منزلت و جایگاه نویسندگان واقعی را بشناسد و آثاری که با خون دل نوشته در اختیار مردم کشورش بگذارد...
می‌گویند فیل‌ها وقتی مرگ خود را حس کنند، در تنهایی غمبار خود راه می‌افتند و مسیر دیگری را پیش می‌گیرند. در مورد قوها هم می‌گویند که به خلوت سیاه خود پناه می‌برند:
چون قوی زیبا بمیرد ... فریبنده زاد و فریبا بمیرد
لاری هم این اواخر، همین ماه‌های آخر زندگی، آهنگ زادگاه خود کرده بود یعنی در دره‌ها و دشتها و آسمان و در کوچه پس کوچه‌های شهر کوچک سنقرکلیائی پرسه می‌زد... تهران را رها کرده بود که چشم به قله‌های برف گرفته کوه دالاخانی بدوزد و... آه... اگر بتواند... در کوچه باغهای سنقر بوی مینوی نسترنهای زرد را به ژرفای جان بفرستد... این اواخر به شدت زیر فشارهای اقتصادی قرار داشت... همین فشارها هم قلب هنرمند او را از کار انداخت و یکی از با استعدادترین داستان نویسان کشور را از ما گرفت. خوش خیالانه می‌پنداشت وضعیتی بوجود خواهد آورد که برای همیشه خودش را از دنیای جهنمی اقتصاد خواهد رهانید. و خواهد توانست در ایام کهنسالی، در گوشه خانه همچنان بخواند و بنویسد و شاهد انتشار آثارش باشد، آثاری که تمام زندگی سی ساله‌ی اخیرش را وقف نگارش آنها کرده بود... چه میدانست در چه شرایطی قلب هنرمندش از کار خواهد افتاد... نمی‌شود همه چیز را نوشت... این چه جامعه‌ایست و چه فرهنگی است که ما داریم که از زمان رودکی به بعد، تا به امروز، هنرمندان این کشور به جای این که قدر ببینند وبر صدر بنشینند باید چشمه چشمه اشک و آه و خون وجودشان را در نوردد؟ کدام هنرمند اصیلی را می‌شناسید که قدر دیده باشد؟ از بیت بیت شعر حافظ خون دل سر ریز می‌شود. سعدی با همه‌ی فرزانگی و خردمندی جایی نیست که ننالیده باشد و آن هم روزگار عسرت بار و تلخ و خانه بدوشی فردوسی... بیائید جلو و تاریخ معاصر را بکاوید: لب دوختن فرخی یزدی و ترور عشقی جوان و میهن پرست و تا امروز... که بهترین هنرمندان این کشور باید در غربت بمیرند، دور از آسمان ایران و دور از خاکی که آن همه بدان عشق می‌ورزیدند مثل غلامحسین ساعدی و نادر نادرپور و سیاوش کسرایی و دیگران... و آنان که به هر قیمت در این سرزمین مانده‌اند باید در تنهایی و درگوشه انزوا و در غربت خاک ایران به ابدیت بپیوندند... و چرا شرایطی باشد که هنرمندان این کشور نتوانند آثار خود را در تیراژ وسیع چاپ و منتشر کنند وبعد از مرگ اینان چه کسانی این مسئولیت را قبول می‌کنند که روی آثاری که با خون دل نوشته شده سرمایه‌گذاری کنند؟... آیا آنانی که، در روزگاری که هنرمندان در میان ما بودند، آنان را رها کردند پا پیش خواهند گذاشت؟ قطعاً خیر!... جامعه‌ای که معیار فخر و منزلت و تشخص برای او بشود پول و ثروت و سپرده‌های بانکی هرگز به منزلت جاوید هنر و حیات درد بار هنرمند اهمیت نخواهد داد. بهتر است معیارهای این جامعه عوض شود و چشمان این جامعه که جز طلا هیچ نوع زیبایی دیگری را تشخیص نمی‌دهد شستشو داده شود. این است فرجام زندگی... همچون گندمزاران دشت‌های زیبای کلیایی دسته دسته آدمها طعمه داس مرگ خواهند شد و از این سرنوشت مقدر، کسی را یارای گریز نیست...
منبع: ناشناس
Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...

ارســـال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


2 نظرات:

Unknown on ۱۹ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۲:۲۷ گفت...

بسیار غمناک گشتم از خواندن این نوشته پر احساس شما. خیلی جای تاسف است که اقای کرمانشاهی دیگر در میان ما نیست. من رو اینترنت داشتم سعی می کردم که ایشان را پیدا کنم که به نوشته شما برخوردم.
متاسفانه، اخرین باری که من ایشان را دیدم، سال ۱۳۷۶ بود قبل از اینکه من ایران را ترک نمودم.
من افتخار خواندن تعدادی از اثار چاپ شده و چاپ نشده ایشان را داشتم و از همانگاه شیفته داستان ها یشان گشتم. تا به امروز من هرگز هیچ کتابی را بهٔ هیچ زبانی پیدا نکردم که بپای جذابیت نوشته های‌ایشان برسد. امیدوارم که روزی تمام اثار این بزرگمرد فرهیخته بچاپ برسد. روحش شاد و یادش همواره گرامی باد.

ناشناس گفت...

سلام
آیا شما به کتاب های چاپ نشده آقای لاری دسترسی دارید؟ آیا این کتاب ها رو خوندید؟

ارسال یک نظر

 

Copyright © 2009 http://kermashan60.blogspot.com