۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

آشنایی با جغرافیای لکستان

لکستان منطقه‌ای است پهناور و کوهستانی که با همه‌ی ویژگی‌های آداب، رسوم و فرهنگ و هنر و سنت‌های کهن، خصوصیات طبیعی، آثار باستانی و تاریخی و غارهایی که دارای آثاری با تمدنهای بسیار کهن است و دره‌های سرسبز و چشمه‌های آب فراوان و کیفیت‌های مختلف دیگر،  تاکنون چنانچه باید شناخته نشده است.
منطقه‌ی لکستان که به صورت خطی منحنی در طول رودخانه‌ی سیمره یعنی از هگمتانه تا شوش بخشی از سرزمین امپراطوری بزرگ ایران باستان بوده و دوره‌های پرحوادث و فراز و نشیبی را پشت سر گذارده است و یادگارهای فراوانی از این دوران کهن را در درون خود حفظ کرده است. این منطقه مانند سایر دیگر مناطق کشورمان در دورانهای گذشته با فروپاشی هر سلسله و روی کار آمدن حکومت‌های جدید حوادث و جریانهای زیادی را که بیانگر رویدادهای مهم تاریخی می‌باشد همراه دارد.
این خطه با تعویض حکمرانان گذشته به عنوان بخشی از سرزمین ایران به شمار می‌رفته که گاه زیر نظر ایالت اداره می‌شده‌ و گاه خود مرکز ایالتهای بزرگی به شمار می‌رفته، شهرهای کهنی مانند مادهَسبذان، مهرجانقذق، صیمره، دره شهر، سیروان، پِیت بوناکی (شهر دوره‌ی آشوریان در دره‌ی هلیلان) دینور، دلفان، نَشاء (ماهیدشت یا الشتر) و ...

جغرافیای  اصلی  منطقه‌ی لکستان:

جغرافیای اصلی منطقه لکستان دو طرف رودخانة باستانی سیمره می‌باشد که در غرب کشورمان واقع است. حدود این ناحیه را طول و عرض جغرافیایی دره‌ی طولانی سیمره تشکیل می دهد، منطقه سیمره از استان همدان  شروع و انتهای آن تا شوش در استان خوزستان را در  بر می‌گیرد.
لکستان از شمال محدود است به استان همدان که تقریباً یک ششم از خاک این استان را شامل می‌گردد. از سمت جنوب  به کبیرکوه در استان ایلام و جلگه‌ دزفول تا شوش در شمال خوزستان را در بر می‌گیرد. از سمت غرب محدود است به استان کرمانشاه که حدود چهل درصد از خاک استان کرمانشاه را در بردارد . از سمت شرق به استان لرستان محدود و حدود شصت و پنج درصد از خاک استان لرستان را در بر می‌گیرد.

به طور کلی چهل درصد از جمعیت استان کرمانشاه لک هستند. که شامل شهرهای کرمانشاه ، هرسین، صحنه، بیستون، کنگاور، و بخشهایی مانند  فیروزآباد ، درود فرامان، هوزمانن ، جلالوند و چند بخش دیگر است.
امروزه به علت مهاجرت بیشتر جمعیت لکها در شهر کرمانشاه زندگی می‌کنند.
حدود مرز میان کردهای کرمانشاه و لکهای دره‌ی سیمره را می‌توان شمال شرقی شهر کرمانشاه تعیین کرد. در جنوب شرقی شهر کرمانشاه، روستای باغطیخون در 33 کیلومتری جنوب شرقی شهر کرمانشاه، مرز بین لک زبانها و کردها می‌باشد.
حتی در دل روستاهای کُرد یا لُر زبان در مناطق بختیاری برخی روستاهای لک زبان نیز وجود دارد.
محمد سهرابی می‌نویسد: «بخش میانی سلسله جبال زاگرس در غرب فلات بزرگ ایران یعنی همانجایی که هم اکنون سرزمین لرستان و لکستان در آن واقع شده است به دلیل برخوردار بودن از شرایط مناسب زیستی از قدیمی‌ترین مراکز سکونت انسان به شمار می‌رود و به همین  جهت امروزه از نظر باستان شناسی در میان سایر نقاط دنیا از اهمیت و جایگاه ممتازی برخوردار است . این ناحیه در طول تاریخ آسیای غربی نقش مهمی در زندگی اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و هنری و به طور کلی تمدن بشری ایفا نموده است. به طوریکه از نظر ارتباطی همواره حلقه اتصال شرق به غرب بوده و از طریق دشتهای نه چندان وسیع و دره‌ها و معابر تنگ کوهستانی به ویژه دره رود دیاله ، دشت زهاب و جادة باستانی بغداد ـ کرمانشاه و دشت حاصلخیز و متمدن بین‌النهرین را به شرق ایران و آسیای مرکزی متصل نموده است».[1]
«سرزمین لک نشین به صورت خطی منحنی در طول‌ رودخانة سیمره از سر منشأ آن از جنوب هگمتانه شروع و تا انتهای آن یعنی شمال خوزستان ادامه دارد . در گذشته لکها به طوایف وند شهرت داشتند و طایفه زند در زمرة طایفه‌های لک به شمار می‌آمدند ، اینان به دنبال سفرشاه عباس اول صفوی به لرستان و قیام شاهوردیخان اتابک ناگزیر به ترک لرستان و لکستان شدند . در این کوچ اجباری بسیاری از طوایف لک آواره دشتها و صحراهای ایران جنوبی و مرکزی شدند و پس از کوچ اجباری روزگار تیمور این مهاجرت در لکستان و لرستان و بافت طوایف آن به سختی مؤثر افتاد.»[2]
عبدالله شهبازی در کتاب مقدمه‌ای بر شناخت ایلات و عشایر ایران می‌نویسند : «ایلات و طوایف لک در شمال و شمال باختری لرستان سکونت دارند و سرزمین لک نشین به صورت خط منحنی در  طول درة رودخانة سیمره میان بروجرد، جنوب همدان، نهاوند ، خرم‌آباد ، کرمانشاه ، ایلام و شمال خوزستان قرار گرفته است.
لکها شامل طوایفی چون سلسله، دلفان، باجلان و رمافی می‌باشند. برخی محققین طوایفی چون کلهر را نیز لک به حساب می‌آورند».[3]
ادوار پولاک جهانگرد اتریشی در اشاره‌ای که به لرستان و لکستان دارد، تقسیم‌بندی قومی سکنه‌ی ایران را به 18 گروه طبقه‌بندی می‌کند. ابتدا از ساکنان اولیه ایران یعنی فارسها و مادها نام می‌برد و گبرهای یزد و کرمان را نمونه‌ فارس‌ها می‌شمارد و لرها و لک‌ها را با فارسها نزدیک‌تر می‌داند.[4]
خانم فریا استارک در کتاب سفرنامة  خود که در سفر به الموت ، لرستان  و ایلام آن را به رشته تحریر درآورده است می‌نویسد: «در بین راه ایوان غرب و مرز عراق از لکها یعنی ساکنان آن طرف سیمره حکایت کرده و از چهار زن جنگجو و نترس آنان به نام قدم‌خیر قلاوند زنی جسور و زیبا ، نازی خانم بیرانوند و غزی الشتری خواهر مهر علی خان حسنوند نام برده و گفته است این آخری بعد از آنکه شوهرش او را طلاق داد دست به خودکشی زده و چهارمی را نیز کاکلی اهل کلیایی ذکر کرده که چون مردی را هماورد خود ندیده ازدواج نکرده و دختر از دنیا رفته است».[5]
اقلیم پهناور و گستردة قابل توجه سرزمین لکستان در چرخة شناخت هویت مناطق مختلف جهان از سالیانی دور مورد توجه و خاور شناسان جستجوگر بوده و همین سامان از یکصد سال پیش به علت کاوش‌ها و بررسی‌های باستان‌شناسی که به وسیله هیأت‌های علمی مختلف به عمل آمد و به دنبال کشف مفرغ‌های آن در سراسر گیتی شهرتی بسزا یافته است،
در اکثر آثار محققین جهان  نام قوم لک و پیشینه تاریخی آن همیشه مورد نظر بوده است و در این باره مطالبی به رشته تحریر درآمده است. در گذشته لکستان جزء پهله ایلام کهن بوده و یکی از ایالت‌های مهم دولت عیلام بوده است . لکستان با نام زاگرس عجین است، منطقه‌ای که محل اجداد آنها یعنی کاسیان بوده است.

آیت محمدی می‌نویسد: «طوایفی لکی که در قم ساکن هستند همان طوایفی می‌باشند که به همراه خاندان زند به شیراز رفتند و پس از تسخیر شیراز توسط حکام خیانتکار قاجار به نقاط مختلف کشور کوچانده شدند ، عده‌ای زیادی از آنها نیز به مناطق اصلی خود در استانهای ایلام ـ کرمانشاه و لرستان بازگشتند.
اینکه لکها چه طوایفی هستند و در کجا ساکن هستند باید گفت که خود قوم لک یکی از اقوام کهن ایران است که در مناطق مرکزی زاگرس، شمال و جنوب آن بین استانهای همدان، کرمانشاه، لرستان، ایلام و شمال خوزستان قرار دارند و به آن لکستان می‌گویند، که شامل شهرهایی چون اسد‌آباد ، نهاوند، توسیرکان، کرمانشاه، هرسین، صحنه، کنگاور، ملایر، بروجرد، نور‌آباد، الشتر، کوهدشت، خرم‌آباد، رومشکان، جلالوند، هلیلان و دره‌شهر قرار دارند. 
این مردمان زبانی مخصوص به نام لکی دارند که از نظر ریشه‌‌ای با گویشهای کلهری ، لری ، اورامی‌ ، کرمانجی و بختیاری یک ریشه‌ای مشترک دارند».[6]
تمامی طوایف و تیره‌های وابسته به شاخة زبان لک پسوند وند و زند دارند که ممکن است طوایفی «چون لر» این پسوند را داشته اما با گویشهای دیگری تکلم کنند که ناشی از مهاجرت آنها به نقاط دیگر و تأثیر از گویشها و لهجه‌های آن مناطق می‌باشند.
مردوخ در‌خصوص معرفی طوایف لک می‌نویسد: « این تیره هم پنج شعبه‌اند: سلسله‌ ، دلفان ، طرهان ، دالوند که اکثراً شیعه‌اند . در خانقین و خرم‌آباد ، الشتر و محال لرستان سکونت دارند، در کلیایی، همدان، اصفهان و در بین (دولت‌آباد و سلطان‌آباد )  و اطراف سنه دژ (سنندج ) ، اسپند آباد ... هم هستند، در فضای سلماس آذربایجان هم هستند گویا از شیراز به آنجا آمده‌اند».
بارون دوبد در سفرنامة خود در‌خصوص طوایف پشتکوه (ایلام) و پیشکوه (لرستان ) می‌نویسد: «طوایف سلسله و دلفان در پیشکوه که لک هستند جمعیت آنها را حدود 140 هزار نفر می‌باشند گرچه طایفه دلفان نصف بیشتر را تشکیل داده ولی طوایف سلسله پر‌قدرت‌تر و احتمالاً سرکش‌تر به حساب می‌آیند . تعداد جمعیت لرها به 20 هزار نفر می‌رسند که به نظر ما خیلی ناچیز می‌آیند ، همچنین در جلگه هرو بین بروجرد و خرم‌آباد دو طایفه باجلان و بیرانوند که هر دو از خانوده‌های لک هستند سکونت دارند.
طوایف پشتکوه ( ایلام ) که عنوان فیلی دارند از طوایف پیشکوه کم جمعیت‌ترند، ماژور راولینسون آنها را دوازده هزار نفر خانوار رقم زده است که آنها مرکب‌اند از: کردها، لک‌ها چون دیناروند ، مرشدوند ، خزل ، شوهان ، کلهر ، بدرانی و مهکی»[7]
lakistan.persianblog.ir
منابع:
[1] - محمد سهرابی، لرستان و تاریخ قوم کاسیت، انتشارات افلاک، چاپ 1376.
[2] - پری جان ره، کریم خان زند، ترجمه علی‌محمد ساکی، انتشارات آسونه، چاپ تهران 1382.
[3] - عبدالله شهبازی، مقدمه‌ای بر شناخت ایلات و عشایر ایران، انتشارات نشر نی، چاپ 1369.
[4] - آریا، محمد حسین، لرستان در سفرنامه سیاحان،  انتشارات فر روز، چاپ1376.
[5] - فریا استارک، سفرنامه الموت، لرستان و ایلام، انتشارات انجمن آثار و مفاخر ملی 1377.
[6] - آیت محمدی، سیری در تاریخ سیاسی کُرد، انتشارات پرسمان، تهران 1382.
[7] - بارون دوبد، سفرنامه، ترجمه دکتر سکندر امان‌اللهی بهاروند و لیلی بختیاری‌، انتشارات بانک تهران، 1364.

[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

ظلم‌ آباد - علی‌ اشرف درویشیان

 
آنجا روی تنها درخت دهكده نشسته بود. دلگير، گرفته و بغضناك. با چهره‌ای سوخته از آفتاب و اشك.
راديوی كهنه‌ی پدرش به بالاترين شاخه آويزان شده بود و او گاه گاه  برای رهايی از تنهايی آن را روشن می‌كرد. گلويش پر از بغض و درد بود. دلش شور می‌زد. كف دست‌هاش هنگام بالا كشيدن از درخت خراشيده بود. نا آرام و دلواپس كت پاره و خيس پدرش را به خود می‌پيچيد. گرسنه بود و بی‌حال. نمی‌دانست چه بكند. سرش از افكاری بی بند و بار و دلش با غصه و درد انباشته بود.
نگاهش از روی سيل خروشانی كه درخت و او را در بر گرفته بود و تا پای تپه‌های دور، دامن گسترده بود می‌لغزيد. می‌رفت و می‌رفت تا آنجا كه پدرش از آب بيرون رفته بود و برای كمك خود را به جاده‌ای كه به دهات ديگر و شهر می‌رسيد كشانده بود.
خودش هم درست نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده بود. با پدرش پشت بام خانه‌شان را بانگلان (بام غلتان) می‌كردند تا درز و دروزی را كه از باران‌های چند روز پيش درست شده بود به هم بياورند. مادرش با خواهر و دوبرادر كوچكش  در اتاق نشسته بودند و او از سوراخ پشت بام صدای هوره‌ی(نوعی آواز كردی)  دلگير مادرش را می‌شنيد. آوازی كه هميشه دل او را به درد می‌آورد. يك بار هم از همان سوراخ كه نور برای اتاق می‌برد مادرش را ديد كه پشت دار قالی نشسته بود و با انگشتان لاغر و كمر خميده به كار مشغول بود. اين را هم می‌دانست كه پنج ماه تمام بود كه مادرش روی آن قاليچه كار می‌كرد. كاری كه مزدش را هم قبلا خورده بودند.
پدرش راديوی كوچك دست دومش را كه خيلی دوست می‌داشت و با صرفه‌جویی و بريدن از شكم آنها خريده بود، به گردن او آويخته بود وبه آهنگ‌هایی كه پخش می‌كرد گوش می‌داد.
آن وقت آسمان كه ازصبح نا آرام بود، تيره‌تر شد. برق زد و آسمان غرنبه‌ای دهكده را لرزاند و سراسر ظلم آباد يكسره سياه شد. "بوره" سگ پشمالوی آنها از پايين زوزه كشيد، مرغ ها قدقد كردند و پدرش صلوات فرستاد و صدای شكستن و هياهو، بع بع و غرش و ريزش از راه دور به گوش رسيد و بارانی چون لوله‌ی آفتابه بر دهكده  فرو ريخت.
 از روی تپه‌ها پنجعلی و پسرش كه چوپان ظلم آباد بود با شتاب بالا دويدند. فريادشان با همهمه  و آسمان غرنبه در هم آميخت و ناگهان همه جا را آب فرا گرفت. او و پدرش تا آمدند به خودشان بجنبند خانه تكان خورد.  فقط پدرش توانست او را بغل كند و با شتاب به پشت بام خانه‌ی محبعلی ببرد و از آنجا خود را به درخت توت برسانند و از آن بالا بروند.  پدرش ابتدا او را به بالای درخت فرستاد و خودش را كه تا كمر در امواج گل آلود وخروشان دست و پا می‌زد با تقلا بالا كشيد. به عقب كه نگاه كردند نه خانه‌ای و نه اثری. ديوار خانه‌ی محبعلی كه بالاتر از خانه‌ی آنها بود در آب فرو می‌رفت.
 از بالای درخت از دور دهكده را می‌ديدند كه چگونه مثل غريقی نا اميد عقب می‌نشست و حباب‌هايی كه شايد از دهان مادر يا خواهر يا برادرهايش بيرون می‌آمد روی آب می‌تركيدند. ازظلم آباد جز خانه‌باغی كه در كنار موستان بالای تپه قرار داشت و خانه‌ی اربابی و انبار گندم جهانگير خان كه از سنگ و سيمان ساخته شده بودند، ديگر چيزی نمانده بود.  چند نفر زن و بچه از دور كنار موستان شيون می‌كردند و خود را غرق گل و لای می‌ساختند وگونه‌هایشان را می‌خراشيدند. روی آب پر از كاه و تير و چوب و پشكل بود.  گاه سرو كله‌ی آدم‌هايی كه دست و پا می‌زدند و فرومی‌رفتند،  سگ‌هايی كه خود را به سوی تپه‌ها می‌كشاندند، گوسفندهايی كه سنگين می‌شدند و غرق می‌گشتند و گاوها و اسب‌هايی كه شنا‌كنان رو به تپه‌ها می‌شتافتند ديده می‌شدند.
 برای آخرين بار از دور قيافه‌ی هراسناك مادرش را ديد.  سربند از سرش باز شده بود و گيسوان پريشان سياهش روی صورتش ريخته بود. نگاه نا اميدش به او دوخته شده بود ودست‌هايش بيهوده در هوا دنبال پناهگاهی می‌گشت. موج خروشانی او را در خود فرو برد و كاه‌ها و پشكل‌ها در نقطه‌ای كه او بود رويش را پوشاندند. خواست خودش را به آب بيندازد. اما پدرش كه نفس نفس می‌زد و كبود و گيج  و منگ به نظر می‌رسيد او را گرفت و روی شاخه‌ای نشاند.
راديو را كه در كشاكش فرار سالم مانده بود از گردن پسرك گرفت و به بلندترين شاخه آويخت. سپس چشم‌هايش را بست و گشود و از ديدن آنچه بر آن‌ها گذشته بود ناله‌ی سوزناكی كشيد و با دو دست به سرش كوبيد و های های دلخراشی را سر داد و او با بغض با صورتی خيس و داغ  با پدرش هم نوايی كرد.
چنان گريه‌ای كه فقط يك بار ديگر از پدرش ديده بود و آن زمانی بود كه گاوشان از گرسنگی مرد. ياد برادرش نصرت افتاد كه آن روز صبح چايش را موقع خوردن صبحانه ريخته بود.
 نصرت بی تقصير بود. می‌خواست كه تكه‌ای نان بكند و چون سفت بود دستش ناگهان به استكان چای خورد و آن را ريخت. پدرش با سيلی صورتش را گل انداخت و مادرش فحشش داد. ديگر به او چای ندادند. هميشه اين طور بود. هركس چايش را می‌ريخت ديگر به او چای نمی‌دادند. نصرت نان بيات را با غصه و بغض جويد و خورد. هنوز قيافه‌اش را به ياد داشت كه چگونه برای بلعيدن نان رگ‌های نازك و ظريف گردنش راست می‌ايستاد و چشمانش را می‌بست.
پسرك با خودش زمزمه كرد: " چه آرزويی در دل نصرت ماند! آرزوی يك چای شيرين."
 چشمانش را بست و با خودش گفت:" شايد خواب ديده‌ام. ای خدا خواب باشد. خواب باشد."
اما بودن او روی آن درخت. سرما و باد و باران. آن همه آب كه ظلم آباد را پوشانده بود و تنهايی او. نه اين خواب نبود. پرنده‌ای تنها پركشان به درخت نزديك شد. خواست بنشيند. چون او را ديد پرگشود و درخت و او را تنها گذاشت. پسرك سر و صورتش را كه خيس از باران بود با آستين كتش پاك كرد و گريه را سرداد.
پدرش او را آنجا گذاشته بود و برای كمك گرفتن خود را به آب زده بود و رفته بود. آخرين گريه‌ها و بوسه‌ها و دعا‌هايش را به ياد داشت.  با پلك‌های قرمز و چهره‌ای زرد با دست‌هايش كه مثل دهن اره زبر و خشن بود، او را نوازش كرد و بوسيد و رفت. رفت تا شايد چيزی به دست بياورد و او را از گرسنگی و مرگ برهاند.
شب سياه و سنگين و سرد می‌آمد. نه عوعوی سگ‌های گله و نه صدای ريز و يكنواخت بازگشت گله‌ها از چرا و نه بانگ جاجای مادرش كه مرغ‌ها را به لانه می‌كرد. فقط صدای باد و ريزش باران بود كه در شاخه‌های درخت توت می‌پيچيد. يك لحظه تصور كرد كه مادرش ازوسط آب‌ها، چراغ لامپا به دست دارد و پيش می‌آيد. چشمانش رابا اشتياق گشود. اما هيچ كس نبود. تنها شعله‌های آتشی كه مردم روی تپه‌های دور افروخته بودند در آب افتاده بود. تنهايی او را به ياد راديو انداخت. آن را روشن كرد:
 - خانم گوگوش شما به چه غذايی علاقه داريد؟
راديو را بست و آب دهانش را قورت داد. ازسرما لرزيد و كت پاره و خيس پدرش را محكم به خود پيچيد و دوباره برای  فرار از تنهايی راديو را گرفت.
- خانم گوگوش چرا به پرچم آمريكا علاقه داريد؟  می‌بينم كه به پشت لباستان يك پرچم آمريكا دوخته‌ايد.
- خب ديگه اين مده. در فرانسه كه بودم...
 راديو را بست و به شعله‌هايی كه در آب می‌رقصيدند چشم دوخت. خودش هم از بزرگی آن همه فاجعه خبر نداشت. باور نمی‌كرد كه مادر و دو برادر و خواهرش ديگر وجود ندارند. ياد بوره افتاد كه قبل از سيل زوزوه‌ی  وحشتناكی كشيده بود.  نمی‌دانست بوره كجا رفته است. در آن تاريكی كه باد هو می‌كشيد ناگهان بغضش تركيد. سر را روی شاخه‌ی توت گذاشت  و های های گريست. هق هق گريه‌اش با خروش سيل درمی‌آميخت. باد صدای گريه می‌آورد. صدای كودكی گرسنه می‌آورد. صدای بع بع و عوعو می‌آورد و او خودش را محكم به درخت چسبانده بود. دوباره به راديو پناه برد:
" زردی من ازتو.  سرخی تو از من.  بچه‌ها كف بزنيد.  بچه‌ها كف بزنيد.  بچه‌ها برقصيد.  شادی كنيد.
بله شنونده‌ی عزيز با وجود اينكه امسال برای جلوگيری از پيشروی كوير و حفظ بوته‌ها،  بوته‌ی چهارشنبه سوری  وجود نداشت با اين وجود بوته‌های قاچاق بزم همه‌ی مردم را گرم كرد."
جيغ و فرياد بچه‌ها يك لحظه بی خودش كرد. اما وزش بادی سرد و گرسنگی او را به خود آورد. پاهايش يخ زده بود و باران روی پوست بدنش نفوذ كرده بود. دست‌هايش چنان كرخت و بی حال شده بودند كه نتوانست راديو را ببندد. از دور شعله‌ها روبه خاموشی می‌رفتند. دردی در شكم خاليش می‌پيچيد.  و اين درد از گلويش بالا می‌آمد  و دهانش را پر از آب می‌كرد. آب دهانش را با لذت فرو برد.
دست‌هايش را به زور به شاخه‌ی درخت گرفته بود. جز نان و چای صبح تا آن وقت چيزی نخورده بود. گرسنه و بی‌حال و سرمازده. چشمانش را گشود.  تصور كرد كه پدرش از دور با سفره‌ای نان و پشته‌ای بوته‌ی خشك می‌آيد. و مادرش سماور را آتش می‌اندازد. برادر كوچكش نصرت چای شيرين ديگری می‌خورد و خواهرش بر سرنان به برادر ديگرش پريده است. دست‌های يخ‌زده‌اش برای گرفتن نان در تاريكی دراز شد اما نتوانست چيزی را بگيرد. از شاخه ليز خورد. توانايی آن را نداشت كه شاخه را بچسبد. از همان بالا با سر در تاريكی سقوط كرد. آب دهان گشود و او را در خود فرو برد. دست و پا زد. بالا آمد. فرياد كشيد. و برای هميشه فرو رفت.
جغدی از دور به درخت نزديك شد و كنار راديو نشست. سپس از سر و صدای  راديو رميد و فرار كرد. مرد خسته با دردی كشنده  در دل  و بغضی در سينه  برمی‌گشت. دوباره به آب زد. از دور درخت توت را ديد كه تنها در آب نشسته بود. خيلی به چشمش فشار آورد تا پسرش را ببيند، كت خودش را می‌ديد كه از شاخه‌ای آويزان شده. با خود انديشيد كه شايد پسرش پشت كت نشسته است.
خورشيد بالا می‌آمد. تكه‌های بزرگ ابر اينجا و آنجا در آسمان پهن شده بودند. مرد به هرجا كه سر كشيده بود آب بود و آب. تپه‌ها پراز مردم گرسنه بودند. سيل همه چيز را برده بود. جاده‌ای كه به شهر می‌رفت خراب شده بود و آب آن را گرفته بود.
 گرسنگی آزارش می‌داد. اما اميد به نجات تنها پسرش او را به تلاش وا می‌داشت. با تقلا خود را به درخت رساند. بالا رفت و كتش را با شتاب از شاخه كند. هيچ كس آن جا نبود. مويه كرد و ناليد و چشمانش سياهی رفت. راديو با صدای ضعيفی اخبار پخش می‌كرد: " سيل در چند روستای اطراف كرمانشاه جاری شده. اما تلفات جانی نداشته است. اين دهات قبلا از سكنه خالی شده بودند. از طريق هوا برای روستاييانی كه درسيل محاصره شده‌اند خرما و آرد ريخته شده است. چند هليكوپتر به نجات مردم شتافته‌اند." مرد با خشم و كين به طرف راديويی كه آن همه دوستش داشت حمله برد. بلندش كرد و با فحش و نا سزا در حالیكه كف به دهان آورده بود به تنه‌ی درخت كوبيدش. كوبيد و كوبيد تا به صورت مشتی آشغال در آمد. دودستی آن را به دهان برد و جلد راديو را گاز گرفت و دوباره به تنه‌ی درخت كوبيد و با تمام قدرت آن را در آب پرت كرد و فرياد زد: - دروزن. دروزنيل داله خيز. داله خيزيل دروزن(دروغ گو! دروغ گوهای مادر قحبه! مادر قحبه‌های دروغگو)
در آن حال به تپه‌های دور نگريست و چنين به نظرش آمد كه تمام مردمی كه روی تپه‌ها سرگردان و گرسنه و سرمازده جمع شده بودند و مادرهايی كه بچه‌های مرده‌شان را در آغوش می‌فشردند. همه فحش می‌دهند. و هركه راديو دارد آن را با لگد خرد و خاكشير می‌كند.
منبع: سایت دل آواز
[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

كهن‌ترين نقاشی جهان در غار «یافته» لرستان

صدرا محقق:

قدیمی‌ترین اثر هنری ساخت دست بشر با 40 هزار سال قدمت در ایران کشف شده است؛ در استان لرستان و در 25 کیلومتری جنوب‌غربی خرم‌آباد در یک غار آهکی به نام «یافته». این اثر هنری سنگ‌نگاره‌هایی رنگین است کنده‌شده بر دیواره این غار. این را محمد ناصری‌فرد متخصص نقوش صخره‌ای و نویسنده کتاب سنگ نگاره‌های ایران اعلام می‌کند. سال‌هاست بسیاری بر این باورند قدیمی‌ترین آثار هنری ساخت دست بشر در غار آلتامیرا در اسپانیا، یا غارهای شووه، کرکس و ولاسکو در فرانسه است. در دیواره‌ها و سقف غارهای آلتامیرا و ولاسکو تصاویر حیوانات نقاشی شده که تاکنون به عنوان قدیمی‌ترین آثار هنری ساخته دست بشر در جهان شناخته می‌شدند. با این همه اما کهن‌ترین قدمتی که تاکنون به آثار این غارها نسبت داده می‌شد مربوط به 32‌هزار سال پیش است.

سنگ‌نگاره‌های رنگین(Pictograph) کشف‌شده با قدمت 40 ‌هزار ساله در غار «یافته» اما همه این معادلات را بر هم می‌زند. محمد ناصری‌فرد متخصص نقوش صخره‌ای و نویسنده کتاب‌های «سنگ‌نگاره‌های ایران» و «موزه‌های صخره‌ای هنرهای سنگی» در گفت‌وگویی با شرق می‌گوید: «سنگ‌نگاره‌های رنگین کشف‌شده در غار«یافته» در 25 کیلومتری جنوب خرم‌آباد در استان لرستان دست‌کم متعلق به  40‌هزار سال پیش است. پروفسور مارسل اُت (Perfessor Marcel Ot)، استاد پیش از تاریخ دانشگاه لیژ در بلژیک در بازدیدی که از این غار داشت و روی این آثار آزمایش کربن‌سنجی و سن‌سنجی را انجام داد نیز با قاطعیت سن دقیق آنها را به 40 ‌هزار سال پیش مربوط دانسته است.»
این پژوهشگر می‌افزاید: «با توجه به همین آثار پروفسور مارسل اُت حتی معتقد است خاستگاه اولیه بشر نه مربوط به آفریقا بلکه به منطقه آسیا و به احتمال زیاد به ایران بر می‌گردد. علاوه بر این در رابطه با دیگر آثار تاریخی که گفته می‌شود قدمتی بیشتر از سنگ‌نگاره‌های غار «یافته» دارند همه مبتنی بر گمانه‌زنی و نظریه‌های تایید نشده است، اما با توجه به اینکه رنگین‌نگاره‌های غار «یافته» همچنان موجود هستند شرایط برای گروه‌های دانشگاهی از هر جای دنیا فراهم است که روی آنها آزمایش سن‌سنجی انجام دهند.»بر اساس گفته‌های این محقق، غار «یافته» و دیگر غارهای تاریخی در لرستان مانند غار میرملاس سنگ نگاره‌هایی مربوط به 12 ‌هزار سال پیش را در خود دارند.
نخستین کاوش علمی در غار «یافته» در سال 1965 توسط باستان‌شناس آمریکایی فرانک هول انجام گرفت. البته قبل از این هم عده‌ای وارد این غارها شده بودند اما هدف آنها تحقیق روی این سنگ‌نگاره‌ها نبود بلکه آنها به دنبال دفینه‌های ارزشمند وارد این غار شده بودند.» ناصری‌فرد می‌گوید: «من اولین بار در سال 1384 به غار «یافته» رفتم که متاسفانه آثار و سنگ‌نگاره‌های ارزشمند و بی‌نظیر آن از طریق اسپری رنگ و آسیب‌های دیگر و همچنین عوامل طبیعی مانند نفوذ آب در حال از بین رفتن کامل بود.» به گفته این پژوهشگر در آزمایش‌ها مشخص شد این رنگین‌نگاره‌ها دارای ترکیب‌هایی از جنس گل اخرا، خون حیوانات و عصاره برخی از گیاهان است. کاوش‌های باستان‌شناسی که در سال 1384 در غار «یافته» لرستان آغاز شد، با همکاری دانشگاه لیژ‌ بلژیک و سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور و به منظور شناسایی بقایای انسان‌های فرهنگ اوریناسی در ایران بود. فرهنگ اوریناسی مربوط به شکارچیان اولیه است که در دوران پارینه‌سنگی جدید از 40‌هزار تا 18‌هزار سال پیش می‌زیستند. این انسان‌ها اولین انسان‌هایی هستند که ابزار‌سازی پیشرفته و تیغه‌سازی را شروع می‌کنند. تا‌کنون در مناطق خاورمیانه، افغانستان و اروپا شواهدی از سکونت این انسان‌ها به دست آمده است.

بر اساس آزمایشات سن‌سنجی دانشگاه ییل آمریکا، ابزار‌های به دست آمده از این غار، متعلق به حدود 40‌هزار تا 28‌هزار سال پیش است. غار «یافته» بیش از دو متر رسوبات باستان‌شناختی اواخر عصر یخ (دوره پارینه‌سنگی جدید) را در خود دارد. مارسل ات، سرپرست گروه دیرینه‌شناسان بلژیکی غار «یافته» در رابطه با این غار گفته بود: «در مطالعات انجام‌شده شباهت‌های فراوانی میان مصنوعات سنگی و فرهنگ اوریناسی اروپا وجود دارد. تا پیش از این کاوش‌ها، برخی از متخصصان فرهنگ اوریناسی، پارینه‌سنگی جدید را مختص اروپا و حاشیه شرقی مدیترانه می‌دانستند. در کاوش‌های این غار، علاوه بر مصنوعات سنگی، تعدادی آویز و مهره‌های تزیینی از جمله دو صدف دریایی سوراخ شده، دو قطعه دندان گوزن و یک قطعه هماتیت که به شکل آویز درآمده، یافت شده است. این اشیا از نشانه‌های بارز فرهنگ اوریناسی مقارن با حضور نخستین انسان‌های پارینه سنگی جدید در اروپا و خاور نزدیک است.»به اعتقاد دیرینه‌شناسان، لرستان به دلیل داشتن شرایط مساعد آب و هوایی، محیط مناسبی برای استقرار بشر در زمان‌های پیش از تاریخ بوده است. این استان به دلیل کوهستانی بودن غارهای مسکونی فراوانی داشته که در این میان تاکنون غارهای یافته، گرارجنه، کنجی، قمری و پاسنگر مورد کاوش قرار گرفته است.
منبع: روزنامه شرق

[ 0 نظرات] [ادامه مطلب ...]
 

Copyright © 2009 http://kermashan60.blogspot.com